حسش نیست
حوصله ندارم
حوصله ی کار کردن
حوصله ی کار نکردن
حوصله درس خوندن
حوصله درس نخوندن
حوصله بیرون رفتن
حوصله تو خونه موندن
حوصله خواب
حوصله بیداری
حوصله شعر، فیلم، رمان، نقاشی، ایروبیک
تا حالا نمیدونستم اینترنتم حوصله میخواد
دوس دارم بذارم برم
ی جای خیلی دور
که هیچ آشنایی نباشه
و هیچ حس تکراری ایی
ی زندگی دیگه که تصوری ازش نداشته باشم
الان اگه حسش بود این حس به جای نوشته های بالا به شعر تبدیل می شد و می رفت تو ی وبلاگ دیگه
ولی حسش نیست
فعلا تنها چیزایی که حسش هست
نوت نوشتن تو گوشی
فکر کردن
و گوش دادن به آهنگای تکراری یه
که تاثیری جز تشدید بی حسی ندارن
شیرینی خوابی که فراموشی اش را از هر لذتی در زندگی دوست تر دارم در چشم بر هم زدنی به بیداری می رسد و باز روز از نو روزی از نو!
حالا مثل دیروزها باید تمام خیالاتم را به بی خیالی دایورت کنم. باید داستان خودم را از اول بنویسم. از اول کسی که می خواهد تمام راه های رفتنش را این بار، تنهایی تاتی تاتی کند. سخت است اما غیر ممکن نیست...
پ.ن: زندگی مثل سکه ایست که مدام در هوا می چرخد و تو هر لحظه باید انتظار روی دیگرش را هم داشته باشی.
"ژولیت!"