طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

بعضی شعرها انقد آشنان که انگار قبلا ی جایی دیدمشون:



اندکی خمیده شده ای
و گیسوانت
به جای شب های بلند دیروز
روزهای کوتاه امروز را یادآوری می کنند
از خنده های قدیمی
تنها چروک هایی مهربان بر صورتت باقی ست
و از گریه های دورت
چشم هایی که کماکان غمگینند
رنگ های شاد پیراهنت
در آفتاب سالیان پریده است
و گل های روسری ات پژمرده اند
حتی مزه مزه نمیکنی
بستنی و کیکی را که آن همه دوست داشتی
و با کدام دندان می توانی آدامس بجوی؟
من دست تو را گرفته ام که نیفتی
اما مثل همیشه به تو تکیه داده ام ...
این رویای من است
تا انتها با من بمانی
در انتها با تو بمیرم ... 




حمید رضا شکارسری




فارادی
۲۴ مهر ۹۲ ، ۰۱:۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر


دلم میخواد همینجوری که الکی گوشیم دستمه تو رختخواب

خوابم ببره بدونه اینکه بفهمم.

بعده ی زمانه نا معلومی بیدار شم

بدونه اینکه خوابی دیده باشم

ببینم تمامه آدمایی که از دست دادمشون

همه اونایی که ترکم کردن

هنوز هستن


.

.

.


مرجان به حوض نگاه میکرد، گفت: شبیه این loser آ شدیم نه؟

با همون پوزخنده تلخه همیشگیش

که منم همونقد تلخ میخندوند


فارادی
۱۵ مهر ۹۲ ، ۲۳:۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

کتاب که میخونم صفحه هایی که دوست دارم رو یا تا میزنم یا ازشون عکس میگیرم که بعدا بازم بخونم.

عکس کتابه نیسته، تصویر کاملا گویا هست دیگه!




از لیوان ها

به لیوانِ شکسته فکر می کنی

از آدمها

به کسی که از دست داده ای

به کسی که به دست نیاورده ای

همیشه

چیزی که نیست

بهتر است




کتابِ نیست، علیرضا روشن


فارادی
۰۷ مهر ۹۲ ، ۲۱:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر


ی فیلمه ژاپنی دیده بودم تو سینما ماورا که اسمش یادم نیست:

ی گروهه فیلم برداری بودن، کارشون این بود که از آدما میخواستن ی لحظه از زندگیشونو انتخاب کنن

بعد اون لحظه رو به بهترین نحو بازسازی میکردن و اون آدم نقش خودشو بازی می کرد

فیلم برداری که تموم میشد اون آدم دیگه نبود،

در واقع همه شخصیت های فیلم مرده بودن، داستان تو برزخشون میگذشت

روح مرده ها اینجوری به ابدیت وصل میشد: موندن در یک لحظه از زندگی برای همیشه



قبلا فکر میکردم فقط تو بدترین شرایط ممکنه ی نفر آرزویه مرگ بکنه، که اون لحظه ها بگذره

بعدا لحظه هایی رو دیدیم که آروزی مرگ کردم، چون میخواستم ابدی بشن

این دوتا درست مقابله همن



فارادی
۰۴ مهر ۹۲ ، ۱۱:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر


همیشه وقتی فکر میکنم دیگه خلاص شدم، دیگه تموم شد، خوشحالم، میخندم

مثله فیلمای ترسناک از جایی که انتظارشو نداری میاد

وایمیسه جلوی دوربین

میگه: فکر میکنی با این مسخره بازیا میتونی فرار کنی؟ داشتی خودتو گول میزدی

من همینجا بودم تمامه مدت، تو فقط وانمود میکردی که منو نمیبینی، که دیگه نیستم


خیلی زرنگه، ساکته، به حماقته من پوزخند میزنه، به درموندگیم







فارادی
۳۱ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر


درد داشتم

صدایه ناله خودمو میشنیدم که گریه میکردم میگفتم چقد درد دارم ...

چشمام بسته بود، وقتی هم باز بود درست نمیدیدم، فقط نور مهتابی بود که اذیتم میکرد

نفسام سنگین بود، قلبم

مغزم کار نمیکرد

فکر کردم شاید تب دارم، دارم کابوس می بینم، هذیون میگم


صدایه ویبره گوشیمو شنیدم 

صفحشو نگاه کردم

یادم اومد که بیدارم

یادم اومد 30 دقیقست تو این دنیا نبودم



فارادی
۲۶ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر



سره کارم نمیریم دیگه

رئیسمون بهمون گل بده در این روز :‌ ))




فارادی
۱۶ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر


شازده کوچولو از اون کتابایی بود که خوردم به جایه خوندن. تا تموم نشد نذاشتم زمین، و از اون کتابا که تموم شدنشون ناراحت کنندست، دوست دارم بازم بخونم



- (شازده کوچولو): من غروب خورشید را بسیار دوست دارم. برویم غروب آفتاب را تماشا کنیم ...

+ ولی باید منتظر شد.

- منتظر چه؟

+ منتظر غروب خورشید.

تو اول به ظاهر بسیار تعجب کردی، بعد به خودت خندیدی و به من گفتی:

- من همیشه خیال میکنم در خانه خودم هستم.

+در واقع وقتی در ایالات متحد آمریکا ظهر است همه می دانند که در فرانسه آفتاب غروب می کند. کافی است در یک دقیقه به فرانسه رسید تا غروب خورشید را تماشا کرد. متاسفانه فرانسه بسیار دور است، ولی در سیاره تو که به این کوچکی است کافی بود تو صندلیت را چند قدم جلوتر بکشی تا هر چند بار که دلت می خواست غروب را تماشا کنی ...

- من یک روز چهل و سه بار غروب خورشید را دیدم!

و کمی بعد باز گفتی:

- تو که می دانی ... آدم وقتی زیاد دلش گرفته باشد غروب خورشید را دوست دارد ....

+ پس تو آن روز که چهل و سه بار غروب خورشید را تماشا کردی زیاد دلت گرفته بود؟


ولی شازده کوچولو جواب نداد.





فارادی
۰۹ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۴۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

دوتا دوسته 20-19 ساله می شناختم که بعضی وقتا با هم از جلوی مزونای عروسه ولیعصر رد میشدن، 
لباس عروسا رو نگاه میکردن، یکیشون دوست داشت لباس عروسش ساده باشه با دامنه جذب
اون یکی دوست داشت لباسش شکری رنگ باشه با دامنه بزرگ و پُف دار

اونا هیچ وقت فکرشم نمی کردن ی روزی عروس نشده طلاق بگیرن
سرنوشتشون تقریبا شبیه بود
حتی اسمه طرفشون

امروز که از اونجا رد شدم یادشون افتادم.
فارادی
۰۱ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر


واسه هم تو عکسا عاشقونه تر

واسه هم تو عکسا دیوونه تریم

من نمی گم ولی این عکسا می گن

ما چقد از دل هم بی خبریم


خیلی وقتا عشقُ از یاد می بریم

یادمون رفته یه روزی چی بودیم

دوبار آفتاب بزنه بارون بیاد

کی می دونه ما تو دنیا کی بودیم


زندگی می گذره، عکسا می مونن

دنیا خوابه، اگه خوبه، اگه بد

کاش مثه عکسا کنار هم باشیم

کاشکی خنده ها بمونن تا ابد


می شه پر واز پرنده رُ ندید

میشه عکس بالُ تو قفس کشید

بیا عادت بکنیم به همدیگه

وقتی عشقُ نمیشه نفس کشید


من و تو بی خبر از خاطره ها

خیلی وقتا بی خیال هم بودیم

من نمی گم ولی این عکسا می گن

ما دوتا یه روزی ماله هم بودیم



                                                                                    

                                                                                          عبدالجبار کاکایی

فارادی
۲۸ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۰۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر