اون یکی وبلاگم

سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۲۲ ب.ظ

موهومی


داشتم ریاضی مهندسی میخوندم ... عمیقا با اعداد مختلط همزاد پنداری کردم

عدد مختلط جزء حقیقی داره مثل همه ی اعداد حقیقی، ولی چیزی که از بقیه جداش میکنه جزء موهومیشه

همین باعث میشه دیگه تو یک بُعد جا نشه، باید دو بُعدی نشونش بدی

به عدد مختلط که فقط جز موهومیِ i داشت چی می گفتیم؟ 

من اسمشو میذارم فارادی


یادم میاد چندین سال پیش سر جلسه امتحان ریاضی مهندسی ی فرمول یادم رفته بود زیاد فرمول داشت، استادو صدا کردم گفتم من بلدم این سوالو حل کنم ولی فرمولش کامل یادم نیست

استادم مدادو گرفت و فرمولو تو برگه برام نوشت

.

.

.

جدیدا کل زمان بیداریم در فلَش بَک خوردن ذهنم داره سپری میشه

این خاطره های بی معنی و کوچیک بزرگ چرا یادم مونده؟ هر اتفاق ساده ای منو یاد ی چیزی از گذشته میندازه

چرا این یادآوری هایِ مدام انقد درد آوره در حالی که اون خاطره ها ممکنه ناراحت کننده نبوده باشن اصلا؟

حس میکنم گنجایش مغزم پر شده، دیگه جا برای اتفاقای جدید و فکرای تازه نداره

.

.

.

شدم مثل ویندوزِ سیستمی که سر کار داشتم، درایو سیش پر بود همش crash میکرد و من دائم system clean up میزدم تا اطلاعات اضافیش پاک شه ولی یک ساعت بعد دوباره crash  میکرد


میبینین؟ شد دو تا خاطره تا الآن

دارم سعی میکنم با نوشتن ذهنمو خالی کنم تا روزی n بار crash نکنه





نوشته شده توسط فارادی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

موهومی

سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۲۲ ب.ظ


داشتم ریاضی مهندسی میخوندم ... عمیقا با اعداد مختلط همزاد پنداری کردم

عدد مختلط جزء حقیقی داره مثل همه ی اعداد حقیقی، ولی چیزی که از بقیه جداش میکنه جزء موهومیشه

همین باعث میشه دیگه تو یک بُعد جا نشه، باید دو بُعدی نشونش بدی

به عدد مختلط که فقط جز موهومیِ i داشت چی می گفتیم؟ 

من اسمشو میذارم فارادی


یادم میاد چندین سال پیش سر جلسه امتحان ریاضی مهندسی ی فرمول یادم رفته بود زیاد فرمول داشت، استادو صدا کردم گفتم من بلدم این سوالو حل کنم ولی فرمولش کامل یادم نیست

استادم مدادو گرفت و فرمولو تو برگه برام نوشت

.

.

.

جدیدا کل زمان بیداریم در فلَش بَک خوردن ذهنم داره سپری میشه

این خاطره های بی معنی و کوچیک بزرگ چرا یادم مونده؟ هر اتفاق ساده ای منو یاد ی چیزی از گذشته میندازه

چرا این یادآوری هایِ مدام انقد درد آوره در حالی که اون خاطره ها ممکنه ناراحت کننده نبوده باشن اصلا؟

حس میکنم گنجایش مغزم پر شده، دیگه جا برای اتفاقای جدید و فکرای تازه نداره

.

.

.

شدم مثل ویندوزِ سیستمی که سر کار داشتم، درایو سیش پر بود همش crash میکرد و من دائم system clean up میزدم تا اطلاعات اضافیش پاک شه ولی یک ساعت بعد دوباره crash  میکرد


میبینین؟ شد دو تا خاطره تا الآن

دارم سعی میکنم با نوشتن ذهنمو خالی کنم تا روزی n بار crash نکنه



نظرات  (۳)

میدونم چه حسی داری.اما....

بهتره یکم کمتر با خودت باشی.

...
پاسخ:
هیچی بهتر از درک کردن نیست آنالی
سلام
من هم به اعداد مختلط علاقه شدیدی دارم
از ریاضی فقط عدد مختلط و از ندار فقط فازور رو خوب یاد گرفتم
پاسخ:
سلام
من از فازور خوشم نمیومد!
من کل ریاضی مهندسی رو دوس داشتم مهندس از استادش خوشم نمیومد اما حالا من یه پیشنهاد کنم کل مغزتو بیار پیش خودم واست یه جور فرمت کنم اصلا فک کنی تازه بدنیا اومدی خوبه تضمینی بدون برگشت اطلاعات مث فیلم بد بوی  :)
پاسخ:
اتی جون من به جا نیوردم شما رو 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی