طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۹ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است


کتاب که میخونم صفحه هایی که دوست دارم رو یا تا میزنم یا ازشون عکس میگیرم که بعدا بازم بخونم.

عکس کتابه نیسته، تصویر کاملا گویا هست دیگه!




از لیوان ها

به لیوانِ شکسته فکر می کنی

از آدمها

به کسی که از دست داده ای

به کسی که به دست نیاورده ای

همیشه

چیزی که نیست

بهتر است




کتابِ نیست، علیرضا روشن


فارادی
۰۷ مهر ۹۲ ، ۲۱:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر


شازده کوچولو از اون کتابایی بود که خوردم به جایه خوندن. تا تموم نشد نذاشتم زمین، و از اون کتابا که تموم شدنشون ناراحت کنندست، دوست دارم بازم بخونم



- (شازده کوچولو): من غروب خورشید را بسیار دوست دارم. برویم غروب آفتاب را تماشا کنیم ...

+ ولی باید منتظر شد.

- منتظر چه؟

+ منتظر غروب خورشید.

تو اول به ظاهر بسیار تعجب کردی، بعد به خودت خندیدی و به من گفتی:

- من همیشه خیال میکنم در خانه خودم هستم.

+در واقع وقتی در ایالات متحد آمریکا ظهر است همه می دانند که در فرانسه آفتاب غروب می کند. کافی است در یک دقیقه به فرانسه رسید تا غروب خورشید را تماشا کرد. متاسفانه فرانسه بسیار دور است، ولی در سیاره تو که به این کوچکی است کافی بود تو صندلیت را چند قدم جلوتر بکشی تا هر چند بار که دلت می خواست غروب را تماشا کنی ...

- من یک روز چهل و سه بار غروب خورشید را دیدم!

و کمی بعد باز گفتی:

- تو که می دانی ... آدم وقتی زیاد دلش گرفته باشد غروب خورشید را دوست دارد ....

+ پس تو آن روز که چهل و سه بار غروب خورشید را تماشا کردی زیاد دلت گرفته بود؟


ولی شازده کوچولو جواب نداد.





فارادی
۰۹ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۴۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر



فارادی
۲۳ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر


ی کتاب ساختمان داده از دوستم امانت گرفتم در عرض دو روز چندین ورقش کنده شده، با خودکار سبز و مداد توش نوشتم، توت فرنگی روش پاشیدم، روش گریه کردم ... 

اینجوری که داره پیش میره دیگه چیزی ازش نمی مونه برسه دست صاحبش

من کتابای خودمو نمیذارم خال بهش بیفته!

با امانت آخه؟ :‌ (



فارادی
۱۳ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر




فارادی
۰۷ خرداد ۹۲ ، ۱۲:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

و مادام بوواری تمام شد، شبیه آناکارنینا

فارادی از قسمت هایی که باهاشون ارتباط برقرار می کنه عکس میگیره، و همیشه گوشیش پر از عکس صفحات کتابه

مادام بوواری رو میذارم شاید خوشتون بیاد و بخواید بخونیدش، عکس ها رو از آخر کتاب به اول می ذارم



*برای مشاهده در اندازه واقعی روی عکس کلیک کنید

فارادی
۰۳ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
شارل گفت: - نخیر، خانم من اهل باغبانی نیست، در حالی که تمرین و حرکت خیلی به او سفارش شده، ترجیح می دهد همه مدت در اتاقش بماند و کتاب بخواند.
لئون گفت: - درست مثل من. واقعا هم چه چیزی بهتر از اینکه شب، در حالی که باد به شیشه ها می کوبد و چراغ هم روشن است آدم کنار آتش بنشیند و کتابی بخواند.
اِما چشمان درشت سیاهش را به او دوخت و گفت: - مگر نه؟
لئون در دنباله حرفش گفت: - آدم هیچ دغدغه ای ندارد، ساعت ها می گذرد. بی حرکت در سرزمین هایی که جلوی چشمت ظاهر می شوند می گردی، فکرت با خیال آمیخته می شود و ماجراها را دنبال می کنی یا حتی وارد جزئیاتش می شوی. فکرت حتی با شخصیت های ماجراها هم یکی می شود، انگار تویی که لباس آنها را به تن داری.
اِما می گفت: درست است! درست است!
لئون گفت: - تا حال برایتان پیش آمده که در کتابی به چیزی بربخورید که فکرش به طور گنگی در ذهن خودتان هم بوده، تصویر محو شده ای که از دور دورها می آید و درست بیان کننده ظریف ترین احساسی است که دارید؟
اِما گفت: - بله، برایم پیش آمده.
- برای همین است که من از همه بیشتر شاعر ها را دوست دارم. به نظرم شعر از نثر عاطفی تر است، بهتر آدم را به گریه می اندازد.


مادام بوواری
اثر گوستاو فلوبر
فارادی
۲۳ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

"سال بلوا" را خواندم، یا به عبارت بهتر خوردم! بیش از سیصد صفحه در تقریبا یک شبانه روز تمام شد، فکر نمیکردم اولین رمان فارسی که بخوانم یک شب خوابم را تعطیل کند.


خیلی از قسمت ها من را به یاد "صد سال تنهایی" انداخت : شیوه روایت داستان که در زمان مدام به جلو و عقب مبرفت، عادت خاک خوری نوشا در کودکی، سعی نویسنده بر سبک رئالیسم جادویی، و ... .

همچنین بارها تصور کردم کل ایده از "آدمکش کور" کپی شده، اما وقتی تاریخ ها را چک کردم دیدم معروفی تقریبا 20 سال پیش سال بلوا را نوشته و آتوود 13 سال پیش آدمکش کور را .

ولی فکر میکنم شباهت هایی بین این دو رمان وجود دارد: مانند اسطوره پردازی، اتفاقات عجیب و وهم آلود، نقد جنگ های بی دلیل و کشتار انسان ها، و خیلی موارد دیگر.

البته به نظرم این دو اثر با هم قابل مقایسه نیستند، وقتی رمان پیچیده و چند بعدی آدمکش کور را هضم کرده باشی، سال بلوا برایت در حد یک پاورقی است که شخصیت های سیاه و سفیدش در آخر به سبک فیلم های هندی همه به جزای اعمالشان می رسند.



پی نوشت:

این قلم ادبی که مشاهه نمودید نتیجه بی خوابی و احیای کتاب گرفتن بود :دی

فارادی
۱۰ فروردين ۹۲ ، ۰۲:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

... نمیدانم چه بود، آن نگاه داغ پر سکوتی که داشتی، و قفل شد تمام انرژی ام، جانم و نگاهم، با نگاه بی همتایت. که رسوایی عشق را می دانستم، و یک آن، دانسته، در دامت پای نهادم، و تنها عشق است که صید، بی محابا و آگاهانه، در دامش پای می نهد، با دلی آکنده از شور و غوغا. و پای که نهادی، انفجاری روی می دهد در تو، چون آغاز زمین و زمان. بُعد چهارم زمان است و عشق بُعد پنجم، که نه درازا دارد و نه پهنا و بلندا و زمان ...


از کتاب جمله هایی که زندگی ام را تکان دادند، با تصرف

فارادی
۰۱ فروردين ۹۲ ، ۰۱:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر