داشتم ریاضی مهندسی میخوندم ... عمیقا با اعداد مختلط همزاد پنداری کردم
عدد مختلط جزء حقیقی داره مثل همه ی اعداد حقیقی، ولی چیزی که از بقیه جداش میکنه جزء موهومیشه
همین باعث میشه دیگه تو یک بُعد جا نشه، باید دو بُعدی نشونش بدی
به عدد مختلط که فقط جز موهومیِ i داشت چی می گفتیم؟
من اسمشو میذارم فارادی
یادم میاد چندین سال پیش سر جلسه امتحان ریاضی مهندسی ی فرمول یادم رفته بود زیاد فرمول داشت، استادو صدا کردم گفتم من بلدم این سوالو حل کنم ولی فرمولش کامل یادم نیست
استادم مدادو گرفت و فرمولو تو برگه برام نوشت
.
.
.
جدیدا کل زمان بیداریم در فلَش بَک خوردن ذهنم داره سپری میشه
این خاطره های بی معنی و کوچیک بزرگ چرا یادم مونده؟ هر اتفاق ساده ای منو یاد ی چیزی از گذشته میندازه
چرا این یادآوری هایِ مدام انقد درد آوره در حالی که اون خاطره ها ممکنه ناراحت کننده نبوده باشن اصلا؟
حس میکنم گنجایش مغزم پر شده، دیگه جا برای اتفاقای جدید و فکرای تازه نداره
.
.
.
شدم مثل ویندوزِ سیستمی که سر کار داشتم، درایو سیش پر بود همش crash میکرد و من دائم system clean up میزدم تا اطلاعات اضافیش پاک شه ولی یک ساعت بعد دوباره crash میکرد
میبینین؟ شد دو تا خاطره تا الآن
دارم سعی میکنم با نوشتن ذهنمو خالی کنم تا روزی n بار crash نکنه