... نمیدانم چه بود، آن نگاه داغ پر سکوتی که داشتی، و قفل شد تمام انرژی ام، جانم و نگاهم، با نگاه بی همتایت. که رسوایی عشق را می دانستم، و یک آن، دانسته، در دامت پای نهادم، و تنها عشق است که صید، بی محابا و آگاهانه، در دامش پای می نهد، با دلی آکنده از شور و غوغا. و پای که نهادی، انفجاری روی می دهد در تو، چون آغاز زمین و زمان. بُعد چهارم زمان است و عشق بُعد پنجم، که نه درازا دارد و نه پهنا و بلندا و زمان ...
از کتاب جمله هایی که زندگی ام را تکان دادند، با تصرف