من از خواستن چیزای تکراری از خدا خسته میشم
ولی خدا از برآورده نکردنشون خسته نمیشه
خب، خدا خداس
من آدمم
من از خواستن چیزای تکراری از خدا خسته میشم
ولی خدا از برآورده نکردنشون خسته نمیشه
خب، خدا خداس
من آدمم
پارسال همین موقه ها بود ک ی دفترچه بی خط خریدم، شبا توش مینوشتم برا خودم، اون روزا سر کار میرفتم، من وقتایی ک سر کار میرم خیلی احساس تنهایی میکنم نمیدونم واقعن چرا اینجوریم، اینکه مجبور میشم 8 ساعت در روز آدمایی ک دوستشون ندارم رو ببینم اذیتم میکنه
دوس دارم دوباره بازم بنویسم، من از وقتی خودمو یادم میاد همیشه مینوشتم
به خودم فکر میکنم، به خود یک سال پیش این روزام، به خود دو سال پیشم عید، به خود سال های قبل تر
میدونی مثل ی خاکستر سرد میمونه که هی وسوسه میشی دستتو بزنی بهش، میبینی سرد شده بعد دستتو بیشتر میبری توش یهو میسوزی
یادت میفته چقد گریه کردی
میسوزیی
باز گریه میکنی
گریه میکنی
صبر همونقد که خوبه سخته
همه روحت زجر میکشه بعضی وقتا
میتونی بگی من بریدم دیگه نمیکشم و بری
میتونی بمونی تحمل کنی، ببینیش:
مثل ی فیلم که بر اساس ی داستان واقعی ساخته شده
از تولد تا مرگ
خیلی سخته تا آخرش بمونی، حتی وقتی بوی حلواش در اومده
تا وقتی خاک بریزی رو ی رابطه
این انتخاب دومه، هیچ وقت حسرتش باهات نمی مونه
سلام آلاله خوبی؟
میدانم اسمت شاید این نباشد ولی برای من آلاله ای
هوا سرد است این روز ها نه؟ لباس های من گرمند؟ صندلیم را دوست داری؟
مواظبش هستی؟ من دیشب شنیدم آنجا 6 نفر از سرما مرده اند، نگران شدم میدانی از آن نگرانی ها
سرد است، حالم را میدانی؟ مثل اینکه یک قله را 4 سال طول بکشد بروی و فقط خودت بدانی که چه کشیدی تا رسیدی، هنوز رد پاهایت روی برف مانده باشد تمامش
انگار که چکمه هایت سوزانده باشد، بعد که رسیدی ... گم بشوی، همینجوری بی هوا، خود خواسته
این را برایت می گویم چون آلاله صخره نورد بود،
بعد یک شب که هوا خیلی سرد است به پشت سرت نگاه کنی، ببینی یک نفر آمده تند تند تمام جا پاهای تو را رفته، بدون اینکه پاهایش سوخته باشد از برف
یک شبه ره صد ساله ...
تو زنی مثل من میدانی، پوشیدن لباس خواب دیگری سخت نیست، لازم نیست هم قد من باشی
اولش حس بد داری خب کسی نداند خودت که میدانی روی صندلی من نشستی کنار آتش و گرمی، حس غصب کردن
ولی خب می گذرد و همه می گویند چقدر می آیی به همه چیز، حتی خودت هم فراموش خواهی کرد آلاله
میدانی فرقی ندارد بالای یک قله ده هزار متری یا پشت بام باشی، احتمال افتادنت یکیست، ولی بالای قله انگار بیشتر میترسی
میبینی؟ هر چه خلا بیشتر باشد جاذبه بیشتر است نه؟
این را ما زن ها می فهمیم و تو میدانی که تنها یک نبودن عظیم می تواند اینقدر فریبنده باشد
ما وقتی یک برگ را می کشیم و ریشه اش از هزار متری خاک در می آید غبطه می خوریم ...
ما زنیم اینها گفتن ندارد برای ما
شاید تقصیر من باشد، هیچ وقت در زندگی دوست نداشتم راحت به چیزی برسم
هیچ وقت راضی نشدم پایم را در بوت های پاشنه دار کسی بکنم
فنجان قهوه خودم را می خواستم، و صد البته آن را با کسی شریک نمی شدم
میدانی درک اینها از هر کسی بر نمی آید، وقتی فهمیده نشوی ... ترجیح میدهی بروی گم شوی توی برف
ی قراری گذاشتم با فارادی
اینکه بس کنم نق زدنو، حداقل تا ی مدتی، ببینم اثرش رو، من که خیلی راه ها رو امتحان کردم
اصن انگار چس ناله زدن مد شده تو این فضای مجازی، تو نوشته ها تو شعر ها، اس ام اس هامون
حتی بیشتر اونایی که از این تیریپای افسردگی بر میدارن به گروه خونیشون نمیخوره این فازا
ی جوری حال می کنیم با نق و ناله با درد بی درمون
من دیدم اونایی که خراب ترن چقد سعی می کنن که شاد باشن
که جدا شن از این دور بی پایان غمگینی
وگرنه همین الان کلی ناله داشتم بزنم اینجا
ولی فهمیدم که:
شاد بودن به مراتب سخت تر از ناراحت بودنه
شاید برای همه اینجوری نباشه ولی خب
بذار سعیمونو بکنیم
: )
Mrs س. میگه تو از این شخصیتهایی هستی که خیلی در برابره تغییر مقاومن...
ذهنت خیلی زیرکانه داره مقاومت میکنه...
آدمای باهوش میدونن مشکلشون از کجا آب میخوره ولی اونایی که باهوش ترن جلوشو میگیرن...
ی دنده ای!
.
.
.
خدا همیشه ی قراری تو زندگیم با من داشته، شاید با بقیه هم داره من از کجا بدونم
هر وقت ی چیزی تو زندگیم احتیاج بوده وجودش، خودش آورده گذاشتتش سره راهم
و هر وقت هم ی چیزی بودنش ضرر داشته، خودش برش داشته برده
من خیلی وقتها اینو درک نمی کنم، خب چون خدا نیستم
فقط بعضی وقتها دلیلش برام روشن میشه
میفهمم دلیله اتفاق هایی رو که با همه وجودم حس کردم نتونستم جلوشونو بگیرم
مقاومت کردنم در برابره این جریان خیلی زندگی رو برام سخت میکرد همیشه
و بهم صدمه میزد چون مثله بچهها لجباز بودم (اینم یکی دیگه از شباهت هام به بچه هاست)
وقتی به همه اینا ایمان داشته باشم نهایت واکنشم به خیلی اتفاقای زندگیم که قبلاً سخت میگرفتم میشه این:
به کفشم!