سلام آلاله خوبی؟
میدانم اسمت شاید این نباشد ولی برای من آلاله ای
هوا سرد است این روز ها نه؟ لباس های من گرمند؟ صندلیم را دوست داری؟
مواظبش هستی؟ من دیشب شنیدم آنجا 6 نفر از سرما مرده اند، نگران شدم میدانی از آن نگرانی ها
سرد است، حالم را میدانی؟ مثل اینکه یک قله را 4 سال طول بکشد بروی و فقط خودت بدانی که چه کشیدی تا رسیدی، هنوز رد پاهایت روی برف مانده باشد تمامش
انگار که چکمه هایت سوزانده باشد، بعد که رسیدی ... گم بشوی، همینجوری بی هوا، خود خواسته
این را برایت می گویم چون آلاله صخره نورد بود،
بعد یک شب که هوا خیلی سرد است به پشت سرت نگاه کنی، ببینی یک نفر آمده تند تند تمام جا پاهای تو را رفته، بدون اینکه پاهایش سوخته باشد از برف
یک شبه ره صد ساله ...
تو زنی مثل من میدانی، پوشیدن لباس خواب دیگری سخت نیست، لازم نیست هم قد من باشی
اولش حس بد داری خب کسی نداند خودت که میدانی روی صندلی من نشستی کنار آتش و گرمی، حس غصب کردن
ولی خب می گذرد و همه می گویند چقدر می آیی به همه چیز، حتی خودت هم فراموش خواهی کرد آلاله
میدانی فرقی ندارد بالای یک قله ده هزار متری یا پشت بام باشی، احتمال افتادنت یکیست، ولی بالای قله انگار بیشتر میترسی
میبینی؟ هر چه خلا بیشتر باشد جاذبه بیشتر است نه؟
این را ما زن ها می فهمیم و تو میدانی که تنها یک نبودن عظیم می تواند اینقدر فریبنده باشد
ما وقتی یک برگ را می کشیم و ریشه اش از هزار متری خاک در می آید غبطه می خوریم ...
ما زنیم اینها گفتن ندارد برای ما
شاید تقصیر من باشد، هیچ وقت در زندگی دوست نداشتم راحت به چیزی برسم
هیچ وقت راضی نشدم پایم را در بوت های پاشنه دار کسی بکنم
فنجان قهوه خودم را می خواستم، و صد البته آن را با کسی شریک نمی شدم
میدانی درک اینها از هر کسی بر نمی آید، وقتی فهمیده نشوی ... ترجیح میدهی بروی گم شوی توی برف