طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

یک وقت هایی هست که میدانی با موی بلند زیبا تری
میدانی مشکی جوان تری
ولی نه می خواهی زیبا باشی، نه جوان
موهایت را کوتاه میکنی، رنگ میکنی
می خواهی هر صبح که بیدار شدی، زن دیگری را در آینه ببینی
میپرسی نمیشناسمت
و خواهد گفت از این پس با من زندگی خواهی کرد
شاید دوستش داشته باشی، شاید نداشته باشی
غریبی میکنی، همان خود قبلی را می خواهی، خودی که کندی از خودت

باید رنگ جدیدی برای موهایت انتخاب کنی...
فارادی
۱۰ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
ی حس تکراری دارم، حس آزادی پوچ.
 حسی که بعد از از دست دادن به آدم دست میده، خیالت راحت میشه که دیگه نگران نیستی، فکرت نمی مونه
و پوچ به خاطر اینکه بر میگردی می بینی داشتی دور میزدی، رسیدی سر جای اول، فقط خسته شدی

اولش ی احساس سبکی میده
اینکه دوباره میتونی شروع کنی، اینکه میتونی هر جور بخوای بسازیش

این متن ضعیفه، ولی این حس قوییه
فارادی
۰۳ اسفند ۹۲ ، ۰۲:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام آلاله خوبی؟

میدانم اسمت شاید این نباشد ولی برای من آلاله ای

هوا سرد است این روز ها نه؟ لباس های من گرمند؟ صندلیم را دوست داری؟

مواظبش هستی؟ من دیشب شنیدم آنجا 6 نفر از سرما مرده اند، نگران شدم میدانی از آن نگرانی ها

سرد است، حالم را میدانی؟ مثل اینکه یک قله را 4 سال طول بکشد بروی و فقط خودت بدانی که چه کشیدی تا رسیدی، هنوز رد پاهایت روی برف مانده باشد تمامش

انگار که چکمه هایت سوزانده باشد، بعد که رسیدی ... گم بشوی، همینجوری بی هوا، خود خواسته

این را برایت می گویم چون آلاله صخره نورد بود،

بعد یک شب که هوا خیلی سرد است به پشت سرت نگاه کنی، ببینی یک نفر آمده تند تند تمام جا پاهای تو را رفته، بدون اینکه پاهایش سوخته باشد از برف

یک شبه ره صد ساله ...


تو زنی مثل من میدانی، پوشیدن لباس خواب دیگری سخت نیست، لازم نیست هم قد من باشی

اولش حس بد داری خب کسی نداند خودت که میدانی روی صندلی من نشستی کنار آتش و گرمی، حس غصب کردن

ولی خب می گذرد و همه می گویند چقدر می آیی به همه چیز، حتی خودت هم فراموش خواهی کرد آلاله


میدانی فرقی ندارد بالای یک قله ده هزار متری یا پشت بام باشی، احتمال افتادنت یکیست، ولی بالای قله انگار بیشتر میترسی

میبینی؟ هر چه خلا بیشتر باشد جاذبه بیشتر است نه؟

این را ما زن ها می فهمیم و تو میدانی که تنها یک نبودن عظیم می تواند اینقدر فریبنده باشد

ما وقتی یک برگ را می کشیم و ریشه اش از هزار متری خاک در می آید غبطه می خوریم ...

ما زنیم اینها گفتن ندارد برای ما


شاید تقصیر من باشد، هیچ وقت در زندگی دوست نداشتم راحت به چیزی برسم

هیچ وقت راضی نشدم پایم را در بوت های پاشنه دار کسی بکنم

فنجان قهوه خودم را می خواستم، و صد البته آن را با کسی شریک نمی شدم

میدانی درک اینها از هر کسی بر نمی آید، وقتی فهمیده نشوی ... ترجیح میدهی بروی گم شوی توی برف



فارادی
۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یادم میاد چند سال پیش رو
وقتی با مادرم حرف زدم و اون به پدرم گفت.
چجوری در عرض یک روز
ذهنیتی که به دخترشون داشتن دگرگون شد
من یادمه که ی دنیا فاصله افتاد بین من و اونا، یادم میاد که مثله آدمای تو خیابون غریبه شدن باهام، من یادمه که حس میکردم هیچ دوسم ندارن دیگه
این بهای سنگین در ازای آزادی، من بچه بودم ولی می خواستم برای زندگیم تصمیم بگیرم
چرا باید بین خانواده و زندگی خودت یکیو انتخاب کنی؟
خودتو انتخاب کنی به قیمت از دست دادن خانواده؟ کسایی که خیلی دوسشون داری، به قیمت بی پناه شدن، تنها موندن؟ عذاب وجدان؟
خانواده رو انتخاب کنی و بعد، ی روز برگردی خودتو تو آینه نگاه کنی بگی این اون زندگی نبود که من می خواستم؟ بگی چرا باید از خود گذشتگی میکردم؟ مگه قرار بود چند بار زندگی کنم؟
این چه انتخاب بی معنایی یه تو زندگی؟ اصلا تو زندگی همه هست؟ بقیه چی کار می کنن؟
فارادی
۱۴ دی ۹۲ ، ۰۱:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

ی قراری گذاشتم با فارادی

اینکه بس کنم نق زدنو، حداقل تا ی مدتی، ببینم اثرش رو، من که خیلی راه ها رو امتحان کردم

اصن انگار چس ناله زدن مد شده تو این فضای مجازی، تو نوشته ها تو شعر ها، اس ام اس هامون

حتی بیشتر اونایی که از این تیریپای افسردگی بر میدارن به گروه خونیشون نمیخوره این فازا

ی جوری حال می کنیم با نق و ناله با درد بی درمون

من دیدم اونایی که خراب ترن چقد سعی می کنن که شاد باشن

که جدا شن از این دور بی پایان غمگینی

وگرنه همین الان کلی ناله داشتم بزنم اینجا

ولی فهمیدم که:


شاد بودن به مراتب سخت تر از ناراحت بودنه

شاید برای همه اینجوری نباشه ولی خب

بذار سعیمونو بکنیم

: )


فارادی
۰۶ دی ۹۲ ، ۲۱:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

به شیشه بخار گرفته ماشین نگاه میکنم
بارون میاد
شبه
سرده اون بیرون
بعد دوباره سرمو برمیگردوندم
به تو نگاه میکنم که داره از خستگی خوابت میبره
میشناسیم
که غمم از ی حدی بگذره دیگه صدام در نمیاد
فقط با چشمام حرف میزنم، با اشکام
اینو از من یاد گرفته بودی
و البته که گریه مرد رو کسی نباید ببینه...

-گریه نکن

حرف های منو با هیچ زبانی نمیشه گفت
وقتی همه زندگیتو داری از دست میدی نمیتونی گریه نکنی
نمیتونی بغل نکنی
نمیتونی نبوسی
مثل تو که میخوای عاشق باشی ولی نمی تونی
وقتی داری میری همه مردن همه یخ زدن
من...
چه طور این ها رو باید بهت بگم

و تو بزرگترین دروغ رو میگی:
-زود بر میگردم

با زبان خودم باهام حرف میزنی وقتی میبینی فارسی نمیفهمم
با دستات
با چشمات
و من اون دروغو باور میکنم
دوباره بیرونو نگاه میکنم
ترافیکی نیست
انگار همه یخ زدن
حتی 3 تا مرد دیگه تو تاکسی انگار مردن

کسی زبان ما رو بلد نیست
کسی ما رو نمیبینه تو این تاریکی...


فارادی
۰۷ آذر ۹۲ ، ۲۳:۵۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر


دیگه وقتشه به اسمم صدام کنی بگی بیدار شو داری ناله میکنی، داری خوابه بد میبینی

نترس من پیشتم



امکان نداره همه اینا واقعی باشن، حتما ی کابوسه وحشتناکه

از اینا که 7 ساعت می خوابی اندازه 11 ماه کابوس میبینی

بیدار شدن از یه خوابه خیلی بده طولانی فقط ی راه داره

بیدار میشی ولی تضمینی وجود نداره از  یه خوابه عمیق تر سر در نیاری، ی کابوسه بدتر، طولانی تر



فارادی
۲۴ آبان ۹۲ ، ۰۰:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

محرم برای من مثل هیچ ماه دیگه ای نیست
محرم برای من بوی معجزه میده همیشه
این بین من و امام حسینه ...
این روزا هر سال ی حالی برام داشته



فارادی
۱۹ آبان ۹۲ ، ۲۱:۵۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر


Mrs س. میگه تو از این شخصیت‌هایی هستی که خیلی در برابره تغییر مقاومن...

ذهنت خیلی زیرکانه داره مقاومت میکنه...

آدمای باهوش میدونن مشکلشون از کجا آب میخوره ولی اونایی که باهوش ترن جلوشو میگیرن...

ی دنده ای!

.

.

.

خدا همیشه ی قراری تو زندگیم با من داشته، شاید با بقیه هم داره من از کجا بدونم

هر وقت ی چیزی تو زندگیم احتیاج بوده وجودش، خودش آورده گذاشتتش سره راهم

و هر وقت هم ی چیزی بودنش ضرر داشته، خودش برش داشته برده

من خیلی وقت‌ها اینو درک نمی کنم، خب چون خدا نیستم

فقط بعضی وقت‌ها دلیلش برام روشن میشه

میفهمم دلیله اتفاق هایی رو که با همه وجودم حس کردم نتونستم جلوشونو بگیرم

مقاومت کردنم در برابره این جریان خیلی زندگی رو برام سخت میکرد همیشه

و بهم صدمه میزد چون مثله بچه‌ها لجباز بودم (اینم یکی دیگه از شباهت هام به بچه هاست)

وقتی به همه اینا ایمان داشته باشم نهایت واکنشم به خیلی اتفاقای زندگیم که قبلاً سخت میگرفتم میشه این:

به کفشم!



فارادی
۱۱ آبان ۹۲ ، ۱۷:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر


امروز یکی از نوتای قدیمیه پلاسمو دیدم




یاده اون شب افتادم که داشتم برمیگشتم خونه، چه حسه خاصی داشتم، از همون حسا که ماله ی مقاطع خاصی از زندگیه: موقع قبولی دانشگاه، فارغ التحصیلی،ازدواج، عاشق شدن، خارج رفتن، طلاق، مادر شدن  .... حسه اینکه از ی مرحله زندگی گذشتی و وارد ی دوره جدید شدی، بعد بر میگردی نگاه میکنی به اونجایی که بودی، به زندگیه قبلیت، تو ی موقعیت باینری قرار میگیری: 


0: افسوس میخوری که اون دوران گذشت و موقعیت هاتو از دست دادی، و دیگه هیچ وقت بر نمیگردی به گذشته و به چیزایی که دوست داشتی نمیرسی

1: خوشحالی از اینکه داری به ی دنیای جدید وارد میشی، حتی هیچ ایده ای تو ذهنت نیست که چی انتظارتو میکشه ولی به استقباله زندگی میری تا شگفت زدت کنه


من اون شب، 29 دسامبر 2011، تو 0 بودم.

امروز 19 اکتبر 2013، دارم فکر میکنم همیشه میشه به چیزایی که آرزوشونو دارم برسم، تا روزی که زنده هستم وقت دارم نه تا ی سنه خاصی،

من تازه فهمیدم تنها مانعی که تو زندگیه هر کسی وجود داره فقط خودشه، هیچ کس و هیچ چیز هرچقدرم قدرتمند باشه نمیتونه جلوی آدما رو بگیره

آدمای شکست خورده فقط دنباله بهانه میگردن که از دست دادنه آرزوهاشونو بندازن گردنه بقیه

و تغییر ...

درست از اون روز متولد میشه که بپذیرم هیچ کس مسئول زندگیه من نبوده جز خودم.



فارادی
۲۷ مهر ۹۲ ، ۱۲:۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر